انسان مختار با اين همه از جهاتي بيروني و دروني با محدوديت هاي شديدي رو به رو است و نمي توان پذيرفت كه انسان فاعل ما يشاء است و هر چه را خواهد بتواند انجام دهد و يا هر اراده اي كه كرده است را به فعليت در آورد.
در نگرش توحيدي ، خداوند هستي هست كه همه چيز به او بر مي گردد و هيچ چيز از دايره قدرت و شاهي و حكومت او بيرون نيست. اگر بپذيريم كه انسان مختار محض است و هر چه را خواست و اراده كرد به دست مي آورد و هر چه را خواست ايجاد مي كند، موردي يافته شده است كه در آن جا اراده و خواست الهي نافذ نيست و بيرون از دايره حكومت و قدرت اوست؛ در حالي كه چنين بينشي به معناي شرك و بيرون رفتن از توحيد است. توحيد در انديشه و بينش شيعي فراگير و در برگيرنده همه مراتب از توحيد ذات گرفته تا توحيد عبادي تا توحيد افعالي مي باشد. از اين رو نمي توان به توحيد افعالي اعتقاد و باور داشت و در همان حال نيز به اختيار صرف و محض انسان باور داشت.
از سوي ديگر انسان مجبور محض نيست و نمي تواند باشد ؛ زيرا در اين صورت نتيجه جبري بودن ، چيزي جز لغويت تكليف و مساله پاداش و جزا نخواهد بود. از سوي وجود اين كنم و يا آن كنم كه مساله انتخاب و امكان آزادي در عمل و رفتار است خود مي نماياند كه انسان موجودي مختار است و دست كم ميان امور متفاوت دست به انتخاب و گزينش مي زند.
بنابراين مساله اختيار و انتخاب و آزادي در انسان از سويي و مساله توحيد در ابعاد ذات و عبادت و افعال از سوي ديگر موجب مي شود تا به اين نتيجه برسيم نظام آفرينش بر "امر بين الامرين و منزلة بين المنرلتين" يعني امري ميان جبر و اختيار قرار گرفته و نهادينه شده است. از اين رو تنها مي توان به اين باور رسيد كه مشيت و اراده و اختيار انسان در طول اراده و مشيت الهي است. به سخني ديگر خداوند در انسان قوت و نيروي قرار داده است تا با به كارگيري از آن عمل كند. اين قدرت در انسان به جهاتي محدود است و نمي تواند فراتر از ظرفيت هاي وجودي خود و دنيا باشد. اموري است كه دنيا ظرفيت آن را ندارد تا آن را برتابد و امكان وقوعي و يا تحقق آن فراهم نيست مانند بالابردن همزمان دو پا ؛ زيرا اين به معناي تاثير گذاري نيروي جاذبه و افتادن بر زمين است. بنابراين نيروي جاذبه زمين به عنوان يك محدود ساز عمل مي كند و اختيار تام و تمام را از انسان مي گيرد. قوانين طبيعي دنيا اقتضاءاتي دارد كه اين اقتضاءات به معناي محدودكننده مي باشند. اختيار انسان اين گونه محدود مي شود و حق انتخاب و آزادي در عمل نيز به تبع آن محودد مي شود.
البته از آن جايي كه هيچ چيز از دايره مشيت و اراده الهي و قدرت و حكومت او بيرون نيست ، قانون و طبيعت دنيا به عنوان بازدارنده در برابر قدرت الهي عمل نمي كند و اين گونه نيست كه خداوند گرفتارجبر قوانين شود و نتواند و يا امكان آن وجود نداشته باشد عملي را بيرون از قوانين انجام دهد، زيرا اين مطلب به معناي ناتواني خداوند و محدوديت ساز عمل خواهد كرد. اين گونه است كه مشيت و اراده الهي مي تواند بيرون از دايره قوانين دنيايي و طبيعت عمل كند هر چند كه اين مساله يا اتفاق نمي افتد و يا اگر صورت واقع به خود گيرد بسيار محدود خواهد بود.
توحيد افعالي به انسان اين را مي فهماند كه مشيت و اراده و اختيار او به گونه اي نيست كه بيرون از اراده و مشيت الهي باشد. از اين رو اگر بخواهد كار و عملي را انجام دهد بايد با تكيه و تاكيد بر مشيت و اراده الهي و در آن چارچوب باشد.
خداوند در قرآن به پيامبر و مومنان دستور مي دهد و مي آموزد كه چگونه بيانديشند و چگونه عمل و رفتار كنند؛ زيرا انديشه ، بينش و نگرش در عمل و رفتار انسان تاثير مستقيمي دارد. در سوره كهف به اين مساله توجه مي دهد كه انسان نه تنها در مراتب انديشه ، بينش ، نگرش و عمل مي بايست توحيدي افعالي را مراعات كند و به آن باور داشته باشد بلكه مي بايست به شكل قولي بر خود و ديگران بباوراند كه نظام آفرينش اين گونه است و بيرون رفتن از اين دايره چه تبعات و پيامدهاي سوئي را به دنبال خواهد داشت. در آيه 23 و 24 سوره كهف به پيامبرش (ص) خطاب كرده و مي فرمايد: و لا تقولن لشي اني فاعل غدا الا ان يشاء الله واذكر ربك اذا نيست و قل عسي ان يهدين ربي لاقرب من هذا رشدا؛ نبايد درباره كاري كه مي خواهي فردا انجام دهي بگويي كه من آن را انجام مي دهم مگر آن كه خدا بخواهد و خدا را هنگامي كه فراموش كردي ياد كن و بگو شايد ( و اميد است ) كه پروردگارم مرا به كوتاه ترين راه رشد هدايت و رهنمون سازد.
در اين آيه سخن از اين است كه هر اراده اي كه انسان مي كند مي بايست متوجه اراده و مشيت الهي باشد ، زيرا اراده و مشيت او فراتر و برتر از اراده و خواسته انسان است . اگر هم بخواهد كاري را انجام دهد به اين باور نيز رسيده باشد كه راه نزديك تر و سودمندتري نيز وجود دارد كه او بدان آگاه نيست پس از خدا بخواهد تا آن راه نزديك رشد آور و سود آور و كوتاه را به نشان دهد. اگر امري است كه گمان مي كند كه نمي توان انجام داد به اين باور رسيده باشد كه آن چيز بيرون از توان و اراده الهي نيست و خداوند مي تواند راه و مرفقي را نشان دهد تا به مقصد برسي . اين به معناي آن است كه مشيت الهي برتر از مشيت انسان و خواسته او فراتر هر خواسته اي است و ناديده گرفتن اين قدرت ماورايي و مشيت او مي تواند آثار زيانباري به دنبال داشته باشد كه كم ترين آن اين است كه نتواند كاري را انجام دهد و خوار و ذليل و سر افكنده گردد ؛ زيرا آن كار يا بيرون از چارچوب قوانين طبيعت بوده است و يا با اراده و انتخاب افراد ديگري در تضاد قرار مي گيرد و يا به هر علت ديگري امكان تحقق خارجي نمي يابد. از اين رو بهتر آن است كه در همان زمان ياد خدا باشد تا خدا راهي در پيش پا او قرار دهد و او را به مقصد از راه كوتاه و استوار و مفيد برساند.
آيه ديگري كه به اين مساله در همين سوره مي پردازد آيه 39 مي فرمايد: ولولا اذ دخلت جنتك قلت ما شاءالله لا قوه الا بالله . اين آيه بيان مي دارد كه هرگاه به نعمتي دست يافتيد سپاسگزار باشيد و به زبان اين مطلب را به دل القا كنيد كه هر چه خدا خواست همان است و همه قوت و نيرو از آن اوست و جز او كسي نيروي ندارد. به اين معنا كه مشيت الهي است كه اين نعمت را در اختيار من گذاشته است و اين كه علم و دانش و توان من نبوده است كه به آن رسيده باشم . اگر خدا خواست و اراده كرد اين نصيب من مي شود و از آن بهره مند مي گردم و گرنه همان گونه كه آمده است مي رود و هيچ سودي نمي برم. در اين جا نيز سخن از قدرت الهي است كه هيچ چيز حتي قوانين طبيعت بيرون از دايره قدرت او نيست و اين گونه نيست كه چون بايد اين عمل فلان نتيجه را بايد بدهد ، به حتم چنين خواهد بود، بلكه ممكن است كه اراده الهي طور ديگري باشد و به چيز ديگري تعلق گيرد. پس مي تواند اين نعمت را به نقمت تبديل سازد و چيز نيز بيرون از دايره قدرت او نيست.
تاكيد زباني به ماشاءالله و يا انشاء الله به معناي پذيرش انديشه مشيت فراتر و برتر الهي و قدرت او بر همه هستي است و اين كه نبايد خود را مستقل از او ببينم و جهان و قوانين آن را حاكم بر اراده و قدرت او به تصور آوريم.
در بينش شيعي ، انسان نه مختار محض است و نه مجبور صرف؛ بلكه با وجود مختار بودن گرفتار محدوديت هايي است كه در اصطلاح جبر ناميده مي شود. اختيار به انسان اين امكان را مي دهد كه بتواند در ميان چيزها دست به انتخاب بزند و از آزادي عمل برخوردار گردد. بنابراين ريشه آزادي و انتخاب را بايد در مساله مختار بودن انسان جست. چنان كه از اين مطلب دانسته شد كه انتخاب و آزادي دو مساله ديگري غير از اختيار مي باشند و نمي توان آن دو را با اختيار يكي دانست؛ زيرا گاه انسان مختار است ولي داراي حق انتخاب نيست مانند مواردي كه دو چيز وجود ندارد تا بتواند دست به انتخاب و گزينش بزند؛ از اين رو تا شرايط و مقتضيات انتخاب فراهم نباشد امكان انتخاب نيز فراهم نخواهد بود. بسيار ديده شده است كه انسان با وجود اختيار و مختار بودن به جهت فقدان شرايط و مقتضيات انتخاب نتوانسته از حق انتخاب بهره مند شود با آن كه اين محدوديت هاي پديد آمده براي انتخاب موجب نمي شود تا انسان از مختار بودن بيرون رود. مساله آزادي نيز اين گونه است ؛ زيرا با آن كه انسان مختار است و حق انتخاب دارد ولي شرايط براي آزادي انتخاب وجود ندارد؛ به اين معنا كه دو چيز و يا دو راه در برابر انسان است و انسان از امكان انتخاب برخوردار مي باشد ولي اموري موجب مي شود تا نتواند آزادانه از حق انتخاب خود بهره مند شود و ناچار مي بايست به اكراه و يا اجبار بيروني و يا دورني تنها يكي را انتخاب كند با آن كه مي تواند و مختار است كه آن ديگري را برگزيند ولي پيامدهاي نابهنجار دروني و يا بيروني موجب مي شود كه از دو فرض تنها بتواند يكي را برگزيند. در اين جا هم اختيار وجود دارد و هم دو راه پيش روي فرد است ولي شخص تنها مي تواند يكي را برگزيند. كاربرد گزينش و انتخاب شايد در اين مورد همراه با تسامح باشد ولي اين به معناي آن نيست كه حق انتخاب از او سلب شده است بلكه تنها حق آزادي از او گرفته شده است و او با تمام اختيار مي تواند انتخاب كند ولي آزاد نيست كه هر كدام را كه بخواهد برگزيند. البته به نظر مي رسد كه نتوان ميان حق آزادي و حق انتخاب تفكيك روشني را نشان داد و ردگيري كرد.
1978 بازدید
اختيار و مشيت در قرآن
خليل منصوري